جواب معرکه
افکار سردرگم
سردر گمم گاهی در فکری غرق می شوم از گذرگاه های زمان عبور می کنم فکر هایم محدودیت را نمی شناسند. هر جا که می خواهند می رود اما من نمی توانم تا مقصد همراهشان باشم زیرا جسم مرا اسیر کرده نمی گذارد مانند افکارم آزاده باشم افکاری که از زخم ها گاه از دلخوش ها سرچشمه می گیرند ولی من مراقبم زیرا اگر بیش از حد در افکارم غرق شوم دیگر نمی توانم به حیات ادامه دهم اما دوست دارم وقتی در افکارم می زیستم دیگر دلهر نیامدن نماندن را نداشته باشم می خواهم فرق افکار و زندگیم همچون جسم و سایه اش با شند نه همچون قفسی که انقدر بزرگ است که فراموشش کرده ایم می خواهم نوشته های پاک شده که اهمیتشان برای رهگذران کمتر از برگ درختانی است که زیر پایشان در هم شکسته می شوند در افکار من رمز عبور باشند می خواستم ولی نتوانستم تلاشم را برای خواسته ام دست کم نگرید زیرا بیابان به اندازه من برای باران نکوشید
(وقتی به آسمان رسیدم)
دیگر بودن یا نبودن اهمیتی نداشت رفتن مهم بود که گاه از ابر ها می گذری گاه از خط ها خط ها یعنی خط های که زمین را به آسمان متصل کردند همان خط های که باران برای گذر از آن به اجازه ابر نیازمند است آری این خط ها زمین را به آسمان دوخته اند زیرا زمین و آسمان باهم عهد بسته اند که فقط در یک صورت از هم جدا شود آن هم این بود که آسمان دیگر توان اینکه سایه ای برای زمین بوده باشد رو نداشته باشد اما از همه اینها بگذرم زیبا ترین لحظه که شکار کردم این بود که آسمان و زمین رو در رو بودن نه! شاید هم آن لحظه ای بود که باران می خواست از ابر خداحافظی کند نمی دانم اما این را می دانم که از وقتی پا در آسمان گذاشته ام دیگر نمی توانم به ابر ها بگوم که چرا؟ اینجا اند یا اینکه به باران بگویم چرا؟ نبارید اما می توانم بگویم من چرا اینجا ام؟ چرا؟ کسی چه میداند شاید وقتی داشتم برای آخرین بار روی بند زندگی ام قدم میزدم سقوط کردم یا شاید هم وقتی از خودم پرسیدم آسمان کجاست؟
این دوتا هست هر کدوم دوست داشتی بنویس